مردی مقابل گل فروشی ايستاد.او می خواست دسته گلی برای مادرش که درشهر ديگری بود سفارش دهد تا برايش پست شود. وقتی از گل فروشی خارج شد ٬ دختری را ديد که در کنار درب نشسته بود گريه می کرد. مرد نزديک دختر رفت و از او پرسيد : دختر خوب چرا گريه می کنی ؟



برچسب‌ها:
ادامه مطلب


تاريخ : 13 / 2 / 1391برچسب:, | 10:23 قبل از ظهر | نویسنده : محمد موسوی |


باز باران بی ترانه

باز باران با تمام بی کسی های شبانه

میخورد بر مرد تنها میچکد بر فرش خانه

باز می آید صدای چک چک غم،باز ماتم

بی تبسم ، بی تکلم

زندگی اندر غم و اندوه و ناله

گاه عشق و گاه نفرت

گاه امید گاه حسرت

کاش می شد زندگی کرد عاشقانه ، دوستی کرد صادقانه

خوبی کرد بی بهانه ، بی توقع از زمانه .....................

 



برچسب‌ها:


تاريخ : 13 / 2 / 1391برچسب:, | 9:47 قبل از ظهر | نویسنده : محمد موسوی |

شقایق گفت :با خنده نه بیمارم، نه تبدارم
اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی
یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه
ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته
و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود ز آنچه زیر لب می گفت
شنیدم سخت شیدا بود نمی دانم چه بیماری
به جان دلبرش افتاده بود-اما-
طبیبان گفته بودندش
اگر یک شاخه گل آرد
ازآن نوعی که من بودم
بگیرند ریشه اش را و
بسوزانند
شود مرهم
برای دلبرش آندم
شفا یابد
چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را
بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده
و یک دم هم نیاسوده که افتاد چشم او ناگه
به روی من
بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من
به آسانی مرا با ریشه از خاکم جداکرد و
به ره افتاد
و او می رفت و من در دست او بودم
و او هرلحظه سر را
رو به بالاها
تشکر از خدا می کرد
پس از چندی
هوا چون کورۀ آتش زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
به لب هایی که تاول داشت گفت:اما چه باید کرد؟
در این صحرا که آبی نیست
به جانم هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
برای دلبرم هرگز
دوایی نیست
واز این گل که جایی نیست خودش هم تشنه بود اما!!
نمی فهمید حالش را چنان می رفت و
من در دست اوبودم
وحالامن تمام هست اوبودم
دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟
نه حتی آب،نسیمی در بیابان کو ؟
و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت
که ناگه
روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر اوکم شد
دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد- آنگه -
مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی
زهم بشکافت
زهم بشکافت
اما ! آه
صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد
نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را
به من می دادو بر لب های او فریاد
بمان ای گل
که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی
بمان ای گل
ومن ماندم
نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
و نام من شقایق شد
گل همیشه عاشق شد
...



موضوعات مرتبط: ادبی ، ،
برچسب‌ها:


تاريخ : 13 / 2 / 1391برچسب:, | 9:17 قبل از ظهر | نویسنده : محمد موسوی |

معلم آینه تمام نمای رحمت الهی در دل بندگانش است . اولین و اساسی ترین نشانه معلم نمونه برخورداری او از سوز و گداز در انسان سازی است. قرآن کریم پیامبراسلام را که بزرگ معلم تاریخ بشریت است چنین معرفی می کند: «مومنان را دوست دارد و بر هدایت و ارشاد آنان حریص است. عشق به هدایت و ارشاد انسان ها برای معلم کمالی است مطلوب و هیچ معلمی بدون این سوز و عشق نمی تواند موفق باشد. در حقیقت این روحیه موتور محرک معلم است برای تعلیم و تربیت. عشق و سوز معلم باعث می شود که محیط آموزشی محیطی پر شور و نشاط شود. در این محیط معلم و شاگرد امیدوارانه به آینده نگاه می کنند و برای روزهای بهتر و روشن تلاش می کنند.

 



موضوعات مرتبط: موضوعات مربوط به مناسبها ، هفته معلم مبارکباد ، ،
برچسب‌ها:


تاريخ : 10 / 2 / 1391برچسب:, | 9:31 بعد از ظهر | نویسنده : محمد موسوی |
ایام سوگواری حضرت فاطمه زهرا ، صدیقه کبری ، ام ابیها ، ریحانه رسول خدا بر همه بازدیدکنندگان و علی الخصوص بر دوستاران و محبان اهل بیت تسلیت باد .

برچسب‌ها:


تاريخ : 5 / 2 / 1391برچسب:, | 3:56 بعد از ظهر | نویسنده : محمد موسوی |

رکن‌الدین اوحدی مراغه ای در دوم فروردین ماه 654 - 15 رمضان 673 - ولادت یافت به احتمال زیاد ب خاطر ارادت و احترامی که برای اوحدی کرمانی ، صوفی مشهور قائل بود ، تخلص خود را از صافی به اوحدی تغییر داد

تحصیل و سیر و سلوک در وادی عرفان را از دوره اقامتش در مراغه آغاز کرد و در طی سفرهایی که داشت با بزرگان و عارفان مختلف آشنا شد و از محضر هر یک توشعه ای برداشت ، مدتی نیز در اصفهان اقامت کرد . وقتی دوباره به آذربایجان بازگشت سرودن اشعار را اغاز کرد و به تعلیم و ارشاد مشغول شد . به قول ریپکا ، اوحدی آموزش های صوفیانه را به گونه ای هنرمندانه بیان کرده است . اوحدی نیمه دوم اسفند ماه 716 - نیمه شعبان 738 هجری - در مراغه دیده از جهان فرو بست .

 

 

آثار : .

  1. ده نامه یا منطق العشاق : ششصد بیت دارد و بنا به درخواست خواجه نصیر الدین  طوسی نگارش یافته است . موضوع آن نامه های عاشقانه ای است که دو دلداده برای یکدیگر نوشته اند . غزل های زیبا و لطیفی دارد . ساده و شیوایی آن در بین ده نامه های فارسی بارز و ممتاز است

چو آمد نامهٔ معشوق چالاک              به عاشق، گفت آن مهجور غمناک

غنوده بخت شد بیدار ما را              مشرف کرد خواهد یار ما را

طرب پیوند خواهد کرد با دل            روا گشت آنچه میجست از خدا دل

خنک دردی که درمانی پذیرد!          خوشا کاری که سامانی پذیرد!

  1. دیوان قصاید و رباعیات و غزلیات  : شامل هشت هزار بیت است . موضوع قصاید ، پند و اندرز و مسائل عرفانی و اخلاقی است .غزل ها و رباعیات و ترجیع بندهای عمیق و فصیحی دارد و بسیار دلنشین و رسا و روان سروده شده اند 0

 

من که خمارم، به مسجدها مده را هم دگر              کین زمان میخوردم و در حال می‌خواهم دگر

محنت من جمله از عشقست و رنج از آگهی           باده‌ای در ده، که عقلم هست و آگاهم دگر

رحم بر گمراه و سرگردان نگفتی: واجبست؟         رحمتی بر من، که سرگردان و گمراهم دگر

مدتی در بسته بودم دیده از دیدار خواب              صورت او در خیال آمد ز ناگاهم دگر

روی گندم‌گون او با من نمی‌دانم چه کرد؟             این همی دانم که: همچون کاه می‌کاهم دگر

با زنخدانش مرا میلیست، می‌دانم که: زود           خواهد افگندن به بازی اندر آن چاهم دگر

هم ببخشیدی دلش بر نالهٔ شبهای من                گر به گوش او رسیدی ناله و آهم دگر

من که بر عشقم بریدستند ناف از کودکی            چون توان از عشق ببریدن با کراهم دگر؟

اوحدی امسال اگر آهنگ رفتن می‌کند                 گو: سفر می‌کن، که من حیران آن ماهم دگر

 

  1. مثنوی جام جم : این منظومه به لحاظ پرداختن به مسائل اجتماعی زمان  و توضیح حقایق عرفانی از اهمیت خاصی برخوردار است . شاعر در این منظومه که بر وزن حدیقه ی سنایی سروده شده است ، علاوه بر توجهبه مفاهیم و موضوعات عرفانی ، با حساسیتی که نسبت به اوضاع اجتماعی دارد با بیانی ساده ، کمبود ها و نیازها را بیان کرده اشت .

جام جم مشتمل بر حدود پنج هزار بیت شعر است

پایداری به عدل و داد بود                 ظلم و شاهی، چراغ و باد بود

خاك از ایشان چگونه مشك شو          گر به دریا روند خشك شـود

خواب را گفته‌ای برادر مرگ            چو بخسبی همی زنی درِ مرگ

دزد را شحنه راه و رخت نمود          کشتن دزد بی‌گناه چه سود؟

 دزد با شحنه چون شریک بود          کوچه‌ها را عسس چریک بود

نفس خود را بكش نبرد اين است       منتهای كمال مرد این است

 

آرامگاه

رکن الدین ابولحسن مراغی مشهور به اوحدی مراغه‌ای عارف و شاعر پارسی‌گوی نامدار صاحب مثنوی معروف جام جم است که آرامگاهش در میان باغ سرسبزی واقع شده‌است. سنگ قبر اوحدی از سنگ کبود درست شده‌است. بر دیوار شمالی و جنوبی آن نام اوحدی و تاریخ فوت حک شده‌است. در سال ۱۳۵۲ از سوی انجمن آثار ملی ایران بنای جدیدی بر روی قبر مذبور احداث شده و سنگ مقبره قبلی را به موزه آرامگاه انتقال دادند.

موزهٔ اوحدی

در کنار مقبره اوحدی، موزه اوحدی واقع گردیده‌است. این موزه به علت اینکه شهر مراغه در دوره ایلخانیان مغول مقر حکومتی و پایتخت آنان بوده‌است، عنوان موزه تخصصی ایلخانی را به خود اختصاص داده‌است. اشیاء موجود در این موزه شامل ظروف سفالی، سکه، کتابت، ظروف مفروغی، شیشه که کتیبه‌های باقی مانده از رصد خانه و سنگ قبور مربوط به دوران اسلامی است.

 

شبی پروانه‌ای با شمع شد جفت                   چو آتش در فتادش خویش را گفت

که: پیش از تجربت چون دوست گیری           بنه گردن، که پیش دوست میری

سخن در دوستداری آزمودست                    کزیشان نیز ما را رنج بودست

دل من زان کسی یاری پذیرد                      که چون در پای افتم دست گیرد

درین منزل نبینی دوستداری                      که گر کاری فتد آید به کاری

چنین‌ها دوستی را خود نشاید                    که اندر دوستی یک هفته پاید

 

در بنـدِ غم عشـق تو، بســـیار کسـانند           تنها نه منم خود، که دراین غصّـه بسانند

در خاک به امید تو، خلقی است نشـسته         یک روز برون آی و ببـین تا به چه سانند

عـُشـّـاق تو در پیـــش گرفتـــند، بیــابان         کآن طایـفه، ده را پس ازاین هیـچ کسانند

کو مَحــــرم رازی، که اســـیران محبـّت         حــــالی بنـویسند و سـلامی برسانند

با محتـسب شــهر بگویید، که امشب             دسـتار نگـهدار، که بیرون عسسانند!

ای دانه دُر، عشق تو دریاسـت ولیکن           افســـوس! که نزدیــک کنــار تو خســـانند

شاید که ز مصرت، به هوس مرد بیاید          خـود مردم این شــــهر، مگر بی هوسانند؟

با جـُـور رقیــبان، ز ِ لبـت کام که یابد؟          من تـَرک بگـُـفتم، که عسـل را مگســانند!

ای اوحـدی از لاشـه تنگ تو، چه خیزد؟        کآندر طلـب او هـمـه، تازی فرسانند

افسوس که در پای تو این تنـد سواران         بسـیار دویدند و همان بازپـســانند! !

 

 



برچسب‌ها:


تاريخ : 5 / 2 / 1391برچسب:, | 3:51 بعد از ظهر | نویسنده : محمد موسوی |

عالي‌ترين خصيصه‌ي يك انسان متحول و متحرك آگاهي است. انسان آگاه به معني اعم، انساني است كه به علت و علل وقايع محيط خود در هر زمينه آگاهي دارد و چون با پيشينه و تغيير و تحول بعدي جميع امور آشناست هرگز شيفته‌ي ظواهر پر رنگ و جلال خيره‌كننده‌ي آن نمي‌شود، كه براي جلب توجه و گاه به منظور مردم‌فريبي آراسته مي‌گردد. انسان آگاه هيچ‌گاه تحت تأثير زر و زور و قدرت واقع نمي‌شود. به همين علت در ابراز عقيده و آرمان خود كه مصالح عمومي را در بر خواهد داشت هيچ‌گونه بيم و هراسي به خود راه نمي‌دهد، و با در نظر گرفتن آگاهي خود به آغاز و انجام وقايع، حتي از مرگ نيز نمي‌هراسد. لغت عارف كه از عرفان يعني «آگاهي» مشتق شده است، همين معني را دارد. به همين جهت عارف را «آگاه» ناميده‌اند و عارف به شخصي مي‌گويند كه به جميع امور محيط خود اعم از مادي و معنوي آگاهي داشته باشد. آگاهي همواره توانايي را همراه دارد و شخص آگاه هميشه تواناست. توانا بود هر كه دانا بود به دانش دل پير برنا بود و يا به گفته‌ي خواجه عبدالله انصاري عارف مشهور قرن پنجم هجري: «نور تجلي ناگاه آيد، ولي بر دل آگاه آيد» «سرمايه‌ي همه‌ي گناه‌ها جهل است و دليل همه‌ي نيكي‌ها آگاهي است».

پيش ما سوختگان مسجد و ميخانه يكـيست                    حرم و دير يكي، سبحه و پيمانه يكيست

اينهمه جنگ و جدل حاصل كوته‌نظري است                       گر نظر پاك كني كعبه و بتخانه يكيست

هر كسي قصه‌ي شوقش به زباني گويد                          چون نكو مي‌نگرم حاصل افسانه يكيست

اينهمه قصه ز سوداي گرفتاران است                               ور نه از روز ازل دام يكي،دانه يكيست

ره‌ هركس به فسوني زده آن شوخ ار نه                           گريه‌ي نيمه شب و خنده‌ي مستانه يكيست

گر زمن پرسي از آن لطف كه من مي‌دانم                         آشنا بر در اين خانه و بيگانه يكيست

هيچ غم نيست كه نسبت به جنونم دادند                       بهر اين يك دو نفس عاقل و ديوانه يكيست

عشق آتش بود و خانه ‌خرابي دارد                                  پيش آتش دل شمع و پر پروانه يكيست



موضوعات مرتبط: ادبی ، عرفانی ، عرفان و معرفی برخی عرفا ، ،
برچسب‌ها:
ادامه مطلب


تاريخ : 17 / 1 / 1391برچسب:, | 8:39 قبل از ظهر | نویسنده : محمد موسوی |

میرزا حسین کریمی مراغه‌ای شاعر معاصر آذربایجانی است. او متولد 1310 در روشت از روستاهای مراغه است. کریمی ادامه دهنده سبک سنتی و کلاسیک شعر بود و غالبا در اشعار طنز خود رسم و رسوم زمان خود را به باد انتقاد گرفته‌است. اکثر اشعار او هرچند به ترکی آذربایجانی سرود شده‌اند ولی به علت مقید بودن به سبک قدیم و اوزان شعری با تعبیرات و اصطلاحات عربی و فارسی بسیاری آمیختگی دارند. یکی از ادبای جمهوری آذربایجان پایان نامهٔ دکتری خود را چند سال پیش به بررسی اشعار او اختصاص داده‌است.

زندگی : استاد کریمی مراغه‌ای سال 1310هجری شمسی در یک خانواده کاملآ متدین و معتقد به اصول و مذهب تشییع و خاندان آل عصمت چشم به دنیای پرآشوبمان گشوده‌است و گرمی بخش دل مادر بوده و نور امیدی را در دل پدری با احساس و فاضل و متقی روشن کرده‌است. دوران کودکی را در جمع خانواده و محدود زندگی فقیرانه ولی با صفا و صمیمیّت خود سپری ساخته‌است. پدر او مرحوم ذاکر مراغه‌ای با تحصیلات قدیمهٔ خود، شاعریست با احساس که در بازار مراغه به کار شمع ریزی و بقالی مشغول بوده، و با اندک سرمایه‌ای چرخ سنگین زندگی را به چرخش انداخته بود. گرچه از لحاظ مالی امکانات چندانی نداشته‌است ولی دارای مناعت طبع بوده که در قبال هر کس و نا کسی سرخم نکرده و با اتکاء به عنایت پروردگار از یک محبوبیت و احترام همگان برخوردار بوده‌است. در دوران حیات خویش آثاری بس گرانبها از خود به یادگار گذاشته‌است که مقادیری زیاد از آثار وی هنوز چاپ نشده‌است. او در زمان حیات خود تربیت فرزند ارشد خویش حسین کریمی را زیر نظر گرفته و برای تعلیم و تربیت فرزند کمربر بسته‌است.

تحصیلات، دوران کودکی، نوجوانی و جوانی: کریمی تحصیلات اولیه خود را با فراگیری درسهائی از قرآن مجید آغاز و سپس برای اخذ معلومات کلاسیک وارد مدرسه شد و اوایل سال ۱۳۲۰هجری شمسی دست در دست پدر فاضلش قدم به عرصه بازار نهاد. متاسفانه عدم سرمایه کافی نه تنها مانع ادامه تحصیلات آقای کریمی گردید بلکه مانع شد که پدر برای یگانه فرزندش محل کسبی دست و پا کند روی این اصل آقای کریمی بالاجبار برای تامین معاش خود به دستفروشی در بازار مراغه پرداخت و شبها با تنی خسته و رنجور پای درس پدر نشست و به منظور فراگیری زبان فارسی و قرآن مجید و معلومات عربی و کسب مسائل دینی از پدر کسب فیض کرد تا اینکه توانست با استعداد خدادادی خود خوشه چین بوستان پربار پدر فاضلش گردد و آشنایی کامل با اصول دینی پیدا کند. کریمی روزها در حالیکه در کنار کارگاه کوچک شمع ریزی و بقالی پدر بی وقفه کار می‌کرد و ساعات بیکاری پشت پیشخوان دست فروشی قرار می‌گرفت و کوی و برزن شهر را برای فروش اجناس خود زیر پا می‌گذاشت بی توجه به مشقتهای طاقت فرسای زندگی ترانه‌های امید را در زیر زبان زمزمه و کلماتی را بهم متصل می‌کرد بی آنکه به ارزش کار خود متوجه شود با آهنگ و موسیقی مخصوص بخود در می‌آورد. رفته رفته بازی با الفاظ او را متوجه این واقعیت ساخت که کلمات را برشته کشیده و از جابجائی حروف، کلمات موزونی را بوجود آورده‌است. گاه می‌ایستاد و انچه را که زمزمه می‌کرد روی ورق پاره‌هایی می‌نوشت. ولی دل وجرات آن را نداشت که نوشته –‌ها و گفته‌هایش را در محضر استاد خود ذاکر ارائه دهد، چرا که می‌دانست پدر از چهره‌های ادب و شمع محفل ادیبان شهر می‌باشد. تا اینکه روزی از روزها مرحوم ذاکر مراغه‌ای در کنار بساط دستفروشی پسرش حسین کریمی چشمش به پاره کاغذی می‌افتد که روی آن حروف و کلماتی به نظم کشیده شده‌است و تشخیص داد که پسرش با یک تعلیم و تربیت جزئی روزی و روزگاری در سلک شاعران قرار می‌گیرد، ولی واقعیت این است که مرحوم ذاکر هرگز در دوران ۱۵سالگی پسرش نمی‌توانست این پیش بینی را بکند که فرزند خلفش قد مهای حساب شده اش را جای پای پدر خواهد گذاشت و شاید در آن زمان این تصور نمی‌رفت که روزی اشتهار و شهرت دست پرورده اش سیمرغ قاف – نشین فضل و ادب و مرزشکن و صدرنشین اریکه اد بیات کشورمان خواهد بود و باز نمی‌توانست پیش بینی کند که شاگرد مکتب آموز پدر روزی و روزگاری در مقام استادی محافل ادبی قرار خواهد گرفت و شمع جمع ارباب فضل و دانش و شعر و شاعری خواهد بود. بهر تقدیر پدر استاد دست فرزند خود را بر گرفت و بسوی گلستان و بوستان همیشه پربار شیخ اجل سعدی شیراز برد و این بار باب شعرو شاعری رودرروی فرزند قرار داد و به تدریس فنون فصاحت و بلاغت و قواعد پیچیده شعری پرداخت. حسین کریمی مراغه‌ای با دلی پر شور و احساس رفیق و دلی پر کینه از بازی زمان با چشمانی کینه توزانه به آنکه در پایمال حقوق انسانها وحشیانه همّت گماشته‌اند نگریست تضادهای ناروای حاکم بر جامعه را مورد بررسی قرار داد و آنان را در قالب اشعار خود گنجانید. گرچه استاد ذاکر از پیشرفت شاگرد خود خوشحال بود ولی عقیده و ایمانی که به خاندان عصمت داشته افکار فرزند را بسوی قتلگاه سالار شهیدان و ظلم و جنایت یزیدیان سوق داد ناگفته نماند که مرحوم ذاکر همه هفته عزای حسینی را برپا می‌داشت و به همت این مرد وارسته مراغه‌ای هیئت شعرا و نوحه خوانان مراغه بنیان گذاشته‌است و در آن زمان که مراغه فاقد انجمن ادبی بوده، شعرا و ادبا در زیر بیرق عزای حسینی جمع می‌شدند و سرودهای خود را به مشتاقان عرضه می‌کردند و مورد نقد و بررسی و اصلاح استاد قرار می‌گرفتند، و حسین کریمی نیز در این مجالس همراه پدر شرکت می‌جست و از آن بهره می‌برد. حسین کریمی دستی به سر و صورت مغازه شمع ریزی پدر کشیده و در جوار آن به آب نبات ریزی، سوجوق فروشی پرداخت تا اینکه در سال ۱۳۵۴پدر را از دست داد و باز دکان پدری را ترک نگفت و همچنان جانشین پدر در دکان و در هیئت شعرا و نوحه خوانان قرار گرفت و زمام امور را با لیاقت و با تجربیاتی که از پدر اندوخته بود بدست گرفت. استاد کریمی علاوه بر آثار گرانبهائیکه بنام رنگارنگ تدوین کرده‌اند دارای آثار ارزشمند و سوزناکی در مراثی خاندان آل عصمت و طهارت در ۱۸ جلد به شرح ذیل می‌باشد: (۱۴ معصوم، انتقام کربلا، دریای اشک، گلشن عزا، بزم غم ف آتشکده کریمی، غوغای انقلاب، احرام عشق، جلا لتها، کتاب غم، گلستان کریمی، بوستان کریمی، از کعبه تا کربلا) که تا بحال تجدید چاپ شده و در دسترس مشتاقان قرار گرفته‌است.

خانواده استاد کریمی: استاد کریمی از ازدواج با تنها همسر خویش دارای ۵ پسر و جمعآ ۱۱ نوه می‌باشد که همه وهمه پروانگان شمع وجود و مریدان درگاه پدرند و هنوز هم که هنوز است تعالیم مرحوم ذاکر در جمع خانواده کریمی حکمفرماست. استاد کریمی در حال حاضر شغل پدر را بر اساس علاقه ایکه به کتاب و اشاعه فرهنگ دارد به کتابفروشی تبدیل کرده‌است و در قسمتی از کتابفروشی در جایگاه خویش با همان کیفیت و صمیمیت پدر مرحومش باقی است و کرسی کوچکی در انتهای مغازه اش و در کنار آن سماور نفتی با چند استکان قرار دارد که این مغازه مرکز تجمع شعرای مراغه ایست که دورادور استاد جمع شده و به رهنمودها و سخنانش گوش فرا می‌دهند و می‌توان گفت کلاسی است برای نو آموزان مکتب شاعری. روزهای جمعه هیئت شعرا و نوحه خوانان تحت رهبری و ارشاد استاد کریمی هر هفته در منزل یکی از شرکت کنندگان برگزار می‌گردد و علاوه بر آن در ایام مبارک ماه رمضان همه شب بعد از افطار در زیر پرچم هیئت مشتاقان جمع می‌شوند و روزهای محرم الحرام از اول تا پایان محرم همه روزه مراسم عزاداری ترتیب داده می‌شود که سخنان حکیمانه استاد رونق بخش این مجالس می‌باشد. تنها درایام سوگواری اعضای هیئت جمع نمی‌شوند بلکه ایام اعیاد و جشنهای مذهبی مراسم دیگری برگزار می‌گردد که در آن از عظمت و شکوه و جلال ائمه اطهار سخن گفته می‌شود و شعرا سرودهای خود را عرضه می‌کنند.

دوران میان سالی و پیری: استاد کریمی با کبر سن تنی سالم و روحیه‌ای قوی و عزمی استوار و اراده‌ای آهنین دارد اغلب در سیروسیاحت است و عقیده بر این دارد که انسان بخصوص شاعر همیشه باید سیرو سیاحت داشته باشد روی این اصل سالی چند بار با دوستان مسافرتها به شهرها می‌کند و هر بار سفرنامه‌های منظومی ره آورد این مسافرتها ست که در حال حاضر سفرنامه‌های کریمی در حدود ۳۰۰ صفحه وزیری آماده چاپ می‌باشد که در هر یک از ابیات سفرنامه‌ها دریائی از پند و اندرز گنجانیده شده‌است. سفرنامه‌های استاد کریمی همه و همه به شهد پند و اندرز آلوده به طنز می‌باشد اما سفرنامه زیارت شام و بخصوص که اخیرا به مکه مکرمه مشرف شده‌اند و سفرنامه مذهبی و عرفانی که تنظیم و تدوین کرده‌اند نه تنها از نظر قدرت بیان بلکه از لحاظ رعایت اصول و قواعد شعری در نوع خود بی نظیر بوده و توانسته‌است عظمت اسلام و کنفرانس اسلامی را در یک تابلوی بسیار گویا مجسم سازد ولی متاسفانه این سفرنامه‌ها مانند دیگر آثار استاد همچنان بدون چاپ باقی مانده‌است و ای کاش تشکیلات عظیم سازمان حج و زیارت و دست اندرکاران تبلیغات اسلامی همتی برای چاپ این آثار ارزشمند اقدامی کنند و هرچند گاه در میان سفرهای زیارتی از وجود شاعرانی استفاده کنند تا حقایق را منعکس سازند و زیبائیها و روحانیت و عرفانی سفر را بهمگان نشان دهند وی از نادر شاعرانی است که با اکثریت شعرا و نوحه خوانان مکاتبات شعری داشته و دارد که اخوانیات کریمی حدود یک جلد ۲۰۰ صفحه‌ای رقعی را شامل می‌باشد که به چاپ رسیده‌است.

آثار : وی ضمن سرودن مراثی و ذکر مصیبتهای حضرت حسین (ع) با علاقه ایکه به طنز داشته راه طنز را برای اشعار خود برگزید چرا که بخوبی تشخیص داده بود که تنها از راه طنز و فکاهی می‌تواند دردها و آلام جامعه را به گوش مسئولین امر برساند و باز متوجه شده بود که تنها می‌تواند مردم به خواب رفته و بی خبر از مظالم ظلم پیشگان را با شیپور طنز بیدار سازد. روی این اصل سروده‌های خود را در سال ۱۳۳۸هجری شمسی در قالب یک جلد رنگارنگ به قطع جیبی در سیصد صفحه به چاپ رسانید. هنور چند صباحی از تئزیع کتاب نگذشته بود که جلد اول خاتمه یافت و اشعار آمیخته به چاشنی طنز کریمی دیوار خانه‌ها را شکست و دست بدست مردم مشتاق شهرهای آذربایجان گردید و اشعارش دهن به دهن در کوچه و بازار پخش شد. استقبال مردم ا یک طرف و به هدف نشاندن تیر خواسته‌های شاعر از طرف دیگر موجبات تشویق و ترغیب میرزا حسین کریمی مراغه‌ای را برای چاپ دوم (رنگارنگ) فراهن ساخت، در سال ۱۳۳۹ جلد دوم رنگارنگ به چاپ رسید و در نتیجه جلد سوم آن را سال ۱۳۴۲به اتمام رساند تشویق و حمایت و علاقه مندی مردم موجب شد که استاد کریمی اشعار طنز و غزلیات خود را در ۱۵جلد تدوین و بچاپ رساند .

زشت وزيبا كريمي مراغه اي

"زشت وزيبا " آتداکي گوزل شعرين آديدي که بيزيم ايفتخارلي شاعيريميز آقاي حسين کريمي شيرين و ظريف ديلينن بيان ائديب . بو شعرين اول مصرع لري ظاهيرده خلاف فکرلري يادا گتيرر، اما ايکينجي مصرع لري شعرين مفهومون دئوندررکن شاعرين ذوقون و هنرين عاشقانه زمينه سينده گوسترر . اولا کي بئينميش ائولاسوز .

زشت وزيبا 

وئرميشم     طاقت     و     آراميمي    اي     يار     سنه

عاشيقم    ،    عاشيقم      اي     ديلبر      عيار       سنه

 

سووه رم    بزم    اولا    خلوت    قوياسان    من    ائليم

درديمي    ،    محنتيمي    ،    غصه مي    اظهار    سنه
 



موضوعات مرتبط: ادبی ، معرفی استاد کریمی مراغه ای ، ،
برچسب‌ها:
ادامه مطلب


تاريخ : 8 / 1 / 1391برچسب:, | 6:35 بعد از ظهر | نویسنده : محمد موسوی |

یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خواهم باشند یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمی تواند مرا با خود آشتی دهد یادم باشد که خودم با خودم مهربان باشم چرا که شخصی که با خود مهربان نیست نمی تواند با دیگران مهربان باشد عمری با حسرت و اندوه زیستن نه برای خود فایده ای دارد و نه برای دیگران باید اوج گرفت تا بتوانیم آن چه را که آموخته ایم با دیگران نیز قسمت کنیم                                                                                                                                                   از همه عزیزانی که از زمان تولد این وبلاگ به کلبه حقیرانه ما سر زده اند تقدیر نموده ، سال نو را تبریک عرض نموده و روزهای خوش توأم با سلامتی و شادکامی برایشان آرزو می کنم سال خورشیدی جدید بر شما مبارکباد .

 



برچسب‌ها:


تاريخ : 27 / 12 / 1390برچسب:, | 9:49 قبل از ظهر | نویسنده : محمد موسوی |

پاشو ای مست که دنیا همه دیوانه‌ی تست

همه آفاق پر از نعره‌ی مستانه‌ی تست

در دکان همه باده فروشان تخته است

آن که باز است همیشه در میخانه‌ی تست

 دست مشاطه‌ی طبع تو بنازم که هنوز

زیور زلف عروسان سخن شانه‌ی تست

ای زیارتگه رندان قلندر برخیز

توشه‌ی من همه در گوشه‌ی انبانه‌ی تست

همت ای پیر که کشکول گدائی در کف

رندم و حاجتم آن همت رندانه‌ی تست

ای کلید در گنجینه‌ی اسرار ازل

عقل دیوانه‌ی گنجی که به ویرانه‌ی تست

شمع من دور تو گردم به کاخ شب وصل

هر که توفیق پری یافته پروانه‌ی تست

همه غواص ادب بودم و هر جا صدفیست

همه بازش دهن از حیرت دردانه‌ی تست

زهره گو تا دم صبح ابد افسون بدمد

چشمک نرگس مخمور به افسانه‌ی تست

ای گدای سرخوانت همه شاهان جهان

شهریار آمده دربان در خانه‌ی تست



برچسب‌ها:


تاريخ : 8 / 12 / 1390برچسب:, | 10:2 قبل از ظهر | نویسنده : محمد موسوی |

زبان ترکی اذربایجانی جزء شاخه غربی زبان های ترکی و از شاخه زبان های آلتاییک می باشد و آن هم جزء دسته اصلی زبان های اورال- آلتاییک است. ترکی استانبولی و ترکی ترکمنی نیز جزء شاخه غربی (در بعضی تقسیم بندی ها جنوبی) زبان ترکی محسوب میشود. ترکی قزاقی، قرقیزی، اوزبکی و اویغوری نیز جزء شاخه شرقی زبان ترکی (در بعضی تقسیم بندی ها متفاوت است) به حساب می آیند. از دیگر زبان های آلتاییک میتوان به زبانهای مغولی، کره ای، ژاپنی، مانچو و تونقوز اشاره کرد. زبان های فنلاندی و مجاری نیز جزء شاخه زبان های اورالیک حساب می شوند. بر اساس یک نظریه ترکی آذربایجانی از اختلاط لهجه های اوغوز و قپچاق و ترکی شرقی اویغوری بوجود آمده است که در زمان امیرتیمور و بعد از آن، با آمدن ایلات ترک آناتولی ( شاملو، روملو، استاجلو، قاجار، افشار و...) به آذربایجان، عنصر اوغوز در ترکی آذربایجانی بیشتر شد. خط زبان ترکی در مورد خط ترکی باستان در سنگ نوشته های یئنی سئی و اورخون در 1400 سال پیش و ایسیک گؤل در 500 سال قبل از میلاد سخن رفت که به عقیده زبان شناسان خطوط ابداعی خود ترکان بوده و از هیچ خط دیگری اقتباس نشده است. ترکان با پذیرش دین اسلام خط عربی را جایگزین خط باستانی خود کردند (نظیر زبان فارسی که با الفبای عربی نوشته می شود). با بکار آوردن حکومت جمهوری در ترکیه، مردم این کشور الفبای لاتین را جایگزین خط عربی کردند. آذربایجانی های شمال آراز نیز ابتدا در محدوده سال های 1929-1939 بمدت ده سال زبان خود را به لاتین نوشتند سپس به دستور استالین، خط جمهوری های ترک زبان اتحاد شوروی (سابق) به کریل (سیریلیک) تبدیل شد. لاکن این جمهوری ها پس از استقلال دائمی خود در سال 1991 الفبای خود را دوباره به لاتین برگرداندند. آثار مکتوب زیادی به زبان ترکی و به دو الفبای عربی و لاتین از 1000 سال قبل بجای مانده است. بنا به دلایل بسیاری، الفبای لاتین از الفبای عربی سریعتر فراگرفته می شود و خواندن و نوشتن به آن راحت تر است. خصوصاً این خط برای ترکی که در آن تعدد اصوات موجود است مناسبتر می باشد. خط لاتین ترکی آذربایجانی با چند حرف اضافه (?،q،x) یعنی ( اَ، ق، خ) اندکی با خط لاتین ترکی استانبولی متفاوت است. متاسفانه در ایران استفاده از خط لاتین برای زبان ترکی به دلیل سیاسی محدود گشته است. قدرت و امکانات زبان ترکی • هماهنگی اصوات یکی از زیباترین خصوصیات زبان ترکی است که باعث راحتی تلفظ و خوش آهنگی آن می شود. در زبان ترکی صداهای خشن (O,U,A,I) و صداهای نازک (?,U,E,?,?) نمی توانند در ریشه یک کلمه با هم مخلوط شوند و با همان ترتیب فوق در کلمه می آیند مانند: G?z?llik و Ayr?l?k. کلمات خارجی نیز حتی المقدور تحت تأثیر این قانون جالب قرار می گیرند مانند کلمه عربی حسین (Hoseyn) که در ترکی Hüseyn و کلمه عربی عباس (?bbas) که در ترکی (Abbas) گفته می شود. ترکها هنگام فارسی صحبت کردن نیز ناخودآگاه از این قانون طبیعی پیروی می کنند. • پسوندهای ترکی بسیار غنی و متنوع است و امکان لغت سازی و غنای لغوی این زبان را بالا می برد. پسوندهایی نظیر: چی، لی، سیز، لیق و ... • در زبان ترکی کلماتی با اختلاف جزیی در معانی موجود است که در فارسی نیست، مثلاً برای انواع دردها کلمات: آغری، آجی، سیزی، یانقی، زوققو، سانجی، گؤینمک، گیزیلدمک و اینجیمک بکار می رود که هرکدام درد بخصوصی را بیان میکنند. • کلمات ترکی بر خلاف فارسی انعطاف زیادی برای اصطلاح سازی دارند، بعنوان مثال: از کلمه دیل به معنای زبان در ترکی 36 اصطلاح و تعبیر موجود است: دیل آچماق، دیل-آغیز ائتمک، دیلی توتماق و ... • علاوه بر غنای لغوی، تحرک و قابلیت لغت سازی، بیان مفاهیم جدید و غنای مفاهیم مجرد و همچنین تنوع بیان و قدرت بیان و تفاوت های جزئی کلام از دیگر عوامل غنای زبان ترکی است. به همین دلیل و به اعتراف زبان شناسان، نثر زبان ترکی برای بیان اندیشه و مفاهیم و موضوعات مختلف علمی و فلسفی و اجتماعی رساتر و مناسب تر از بسیاری زبان های دیگر است. مفاهیم و اندیشه هایی را که در ترکی می توان با یک جمله بیان کرد، جملات و شرح مفصلی را در زبان های دیگر ایجاب می کند. از دیگر خصوصیات زبان ترکی • زبان ترکی از طرف زبان شناشان به عنوان سومین زبان قانونمند و توانمند دنیا شناخته شده است و حتی یکی از تورکولوژهای بنام، زبان ترکی را اعجاز غیر بشری معرفی کرده است. • زبان ترکی حدود 24000 فعل دارد که در فارسی بیش از 5000 نمی باشد. • حدود 1650 لغت ترکی آذربایجانی شناخته شده است که برای آنها لغات مستقلی در فارسی نیست. مانند: یایخالاماق، یوبانماق، یودورتماق و... • حدود 1650 لغت ترکی آذربایجانی شناخته شده است که برای آنها لغات مستقلی در فارسی نیست. مانند: ی متاسفانه به دلیل سانسور و تحریف حقایق تاریخی، ترکان ساکن ایران و دیگر ملت های ایرانی شاید تصور کنند که شهریار تنها شاعر ترک آذربایجانی است، یا اینکه شعرای آذربایجانی همچون نظامی و شمس و قطران فقط به زبان فارسی می نوشتند، اما چنین نیست، شعرای زیادی به زبان ترکی آذربایجانی شعر گفته اند و نویسندگان زیادی به این زبان نوشته اند

 

منبع : تاريخ تركهاي ايران



موضوعات مرتبط: تاریخی ، ریشه و خط زبان ترکی ، ،
برچسب‌ها:


تاريخ : 26 / 11 / 1390برچسب:, | 11:41 قبل از ظهر | نویسنده : محمد موسوی |


زبان رسمي و يا دولتي، زباني است كه از سوي يك دولت بدان موقعيت قانوني ويژه اي مانند كاربرد در امور اداري، مجلس قانونگذاري، سيستم قضائي يك كشور و .... اعطا شده باشد. اين تعريف هرچند مربوط به عصر حاضر است اما با دقت و صحت كافي مي تواند در باره زبانهاي دولتي در تاريخ نيز بكار برده شود. به گواهي هزاران سند و مدرك تاريخي، زبان تركي اقلا در يك هزار سال اخير - در برخي دوره ها به همراه فارسي و اغلب بدون آن- يكي از زبانهاي رسمي و دولتي دولتهاي توركي حاكم بر اراضي ايران امروزي بوده و در صدور فرمانها، مكاتبات نهادهاي گوناگون دولتي، انتشارات و اسناد و مدارك رسمي دولتي، ديپلماسي بين المللي و ارتباطات ديپلماتيك خارجي، مناسبات رسمي بين سران دولتها، چاپ اسكناسها و ضرب سكه و ... بكار رفته است. برخي از اين دولتها عبارتند از دولت بستام (ويستهام)، بني ساج، سالاريان (كنگريان)، سيمجوريان، سبكري، قاراتگيني، غزنويان (سبك تكيني)، خوارزمشاهيان (انوش تكيني)، سلجوقيان كبير، سلجوقيان خراسان، سلجوقيان كرمان (آل قاورد)، سلجوقيان اصفهان، سلجوقيان لرستان (برسقيان)، سلجوقيان همدان-آزربايجان، سلجوقيان عراق-آزربايجان، شوملا (شمله) افشار-عربستان (خوزستان)، قتلق خانيان كرمان (قاراخيتاي)، آق سنقريان (احمد يليان)، اتابكان آزربايجان (ايلدنيزيان)، آل پيشگين، اتابكان فارس (سالغوريان)، اتابكان يزد، ايلخانيان (هلاكوئيان)، جلايريان (ايلكانيان)، چوپانيان (آل سلدوز)، ارغون شاهيان، اينجوييان (آل مظفر)، تيموريان (كوركانيان)، تيموريان خراسان (دوغاتيموريان)، تيموريان اصفهان، شيروانشاهان (ميرانشاهان)، قاراقويونلوها (بارانلوها)، آغ قويونلوها (بايندريه)، صفويه (قزلباشيه)، افشاريان، خانات آزربايجان (افشار-اورميه، كنگرلو-ماكو، بيگلر بيگي-تبريز، بدير اوغلو-اردبيل، دنبلي-خوي، شقاقي-سراب، گرگر، نمين، خياو، قاراداغ، مراغه، ...)، قاجاريان و حكومت ملي آزربايجان. زبان تركي، زبان رسمي دربار، سلاطين و هئيت حاكمه: مهمترين مصداق رسمي و دولتي بودن يك زبان، كاربرد آن از سوي هئيت حاكمه و در گذشته سلاطين و دربار است. در متون تاريخي بيشماري به كاربرد زبان تركي به عنوان زبان سلاطين و دربار و هئيت حاكمه در دوره اسلامي ايران و در برخي از موارد پيش از آن اشاره شده است. اين كاربرد به تنهائي براي اثبات رسمي بودن زبان تركي در عهد اين دولتها كافي است. در اين دوره ها زبان كاري سلاطين و پادشاهان ترك، تركي بوده است و بسياري از آنها مانند سلطان سنجر اصلا فارسي نمي دانسته اند و يا مانند ناصرالدين شاه به سختي به آن تكلم مي كرده اند. نخستين نمونه حضور زبان توركي به عنوان زبان رسمي و دولتي درباريان و شاهان در دربارهاي دولتهاي حاكم بر اراضي ايران مربوط به عهد دولت ساساني و دوره هرمز چهارم ملقب به تركزاد، نوه خاقان دولت گؤك تورك ايستمي خان مي باشد و اوج آن مربوط به دوره صفوي است. در دوره صفوي تركي، زبان دولتي و رسمي اين دولت بود. شاهان، سران دولت و افسران عاليرتبه نظامي قيزيلباششان در دربار و ارتش، چه در تبريز، چه در قزوين و چه در اصفهان به تركي سخن مي گفتند. دولت بالكل تحت حاكميت تركان قرار داشت و سران دولت همه ترك بودند. آخرين نمونه ها مربوط به دوره قاجار است. در دوره قاجار نيز زبان تركي، زبان دربار و سلاطين و وليعهد و بنابر اين زباني رسمي و دولتي بود. تركي كه زبان آريستوكراسي و اعيان و اشراف تلقي مي شد، مورد علاقه و توجه توده مردم غير ترك نيز بود.

 

برگرفته از وبلاگ كرووس



موضوعات مرتبط: تاریخی ، تاریخچه استفاده زبان ترکی ، ،
برچسب‌ها:


تاريخ : 26 / 11 / 1390برچسب:, | 11:34 قبل از ظهر | نویسنده : محمد موسوی |

کاش می شد قلبها آباد بود

کینه و غمها به دست باد بود

کاش می شد دل فراموشی نداشت

نم نم بارون هم آغوشی نداشت

کاش می شد کاشهای زندگی

 گم شوند پشت نقاب زندگی

 کاش می شد کاشها مهمان شوند

 در میان غصه ها پنهان شوند

کاش می شد آسمان غمگین نبود

ردپای قهر و کین رنگین نبود

کاش میشد اشک را تهدید کرد

فرصت لبخند را تمدید کرد

کاش میشد از میان لحظه ها

لحظه ی دیدار را تجدید کرد

با من امشب چیزی از رفتن نگو

نه نگو، از این سفر با من نگو

من به پایان می رسم از کوچ تو

با من از آغاز این مردن نگو

کاش میشد لحظه ها را پس گرفت

کاش میشد از تو بود و با تو بود

کاش می شد در تو گم شد از همه

کاش میشد تا همیشه با تو بود

کاش فردا را کسی پنهان کند

لحظه را در لحظه سرگردان کند

 کاش ساعت را بمیراند به خواب

ماه را بر شاخه آویزان کند



موضوعات مرتبط: ادبی ، شعر - کاش می شد ، ،
برچسب‌ها:


تاريخ : 26 / 11 / 1390برچسب:, | 10:9 قبل از ظهر | نویسنده : محمد موسوی |

شب سردی است و من افسرده

راه دوری است و پایی خسته

تیرگی هست و چراغی مرده

می کنم تنها از جاده عبور

دور ماندند زمن آدمها

سایه ای از سر دیوار گذشت

غمی افزود مرا بر غمها فکر تاریکی

و این ویرانی بی خبر آمد تا

با دل من قصه ها ساز کند پنهانی

نیست رنگی که بگوید با من

اندکی صبر سحر نزدیک است

هر دم این بانگ بر آرم از دل

وای این شب چقدر تاریک است

خنده ای کو که به دل انگیزم

قطره ای کو که به دریا ریزم

صخره ای کو که بدان آویزم

مثل اینست که شب نمناک است

دیگران را هم غم هست به دل

غم من لیک غمی غمناک است

هر دم این بانگ بر آرم از دل

وای این شب چقدر تاریک است

اندکی صبر سحر نزدیک است



موضوعات مرتبط: ادبی ، شعر سهراب - اندکی صبر ، ،
برچسب‌ها:


تاريخ : 26 / 11 / 1390برچسب:, | 9:25 قبل از ظهر | نویسنده : محمد موسوی |


 

همره باد از نشیب و از فراز کوهساران
از سکوت شاخه های سرفراز بیشه زاران
از خروش نغمه سوز و ناله ساز آبشاران
از زمین ، از آسمان ، از ابر و مه ، از باد و باران
از مزار بیکسی گمگشته در موج مزاران
می خراشد قلب صاحب مرده ای را سوز سازی
سازنه ، دردی ، فغانی ، ناله ای ،‌اشک نیازی
مرغ حیران گشته ای در دامن شب می زند پر
می زند پر بر در و دیوار ظلمت می زند سر
ناله می پیچد به دامان سکوت مرگ گستر
این منم ! فرزند مسلول تو ... مادر، باز کن در
باز کن در باز کن ... تا بینمت یکبار دیگر
چرخ گردون ز آسمان کوبیده اینسان بر زمینم
آسمان قبر هزاران ناله ، کنده بر جبینم
تا رغم گسترده پرده روی چشم نازنینم
خون شده از بس که مالیدم به دیده آستینم
کو به کو پیچیده دنبال تو فریاد حزینم
اشک من در وادی آوارگان ،‌آواره گشته
درد جانسوز مرا بیچارگیها چاره گشته
سینه ام از دست این تک سرفه ها صد پاره گشته
بر سر شوریده جز مهر تو سودایی ندارم
غیر آغوش تو دیگر در جهان جایی ندارم
باز کن ! مادر ، ببین از باده ی خون مستم آخر
خشک شد ، یخ بست ، بر دامان حلقه دستم آخر
آخر ای مادر زمانی من جوانی شاد بودم
سر به سر دنیا اگر غم بود ، من فریاد بودم
هر چه دلمی خواست در انجام آن آزاد بودم
صید من بودند مهرویان و من صیاد بودم
بهر صد ها دختر شیرین صفت و فرهاد بودم
درد سینه آتشم زد ، اشک تر شد پیکر من
لاله گون شد سر به سر ، از خون سینه بستر من
خاک گور زندگی شد ،‌ در به در خاکستر من
پاره شد در چنگ سرفه پرده در پرده گلویم
وه ! چه دانی سل چه ها کرده است با من ؟ من چه گویم
همنفس با مرگم و دنیا مرا از یاد برده
ناله ای هستم کنون در چنگ یک فریاد مرده
این زمان دیگر برای هر کسی مردی عجیبم
ز آستان دوستان مطرود و در هر جا غریبم
غیر طعن و لعن مردم نیست ای مادرنصیبم
زیورم ، پشت خمیده ، گونه های گود ، زیبم
ناله ی محزون حبیبم ، لخته های خون طبیبم
کشته شد ، تاریک شد ، نابود شد ، روز جوانم
ناله شد ،‌افسوس شد ، فریاد ماتم سوز جانم
داستانها دارد از بیداد سل سوز نهانم
خواهی ار جویا شوی از این دل غمدیده ی من
بین چه سان خون می چکد از دامنش بر دیده ی من 
  وه زبانم لال ، این خون دل افسرده حالم
گر که شیر توست ، مادر ... بی گناهم ، کن حلالم
آسمان ! ای آسمان ... مشکن چنین بال و پرم را
بال و پر دیگر چرا ؟ ویران که کردی پیکرم را
بس که بر سنگ مزار عمر کوبیدی سرم را
باری امشب فرصتی ده تا ببینم مادرم را
سر به بالینش نهم ، گویم کلام آخرم را
گویمش مادر 1 چه سنگین بود این باری که بردم
خون چرا قی می کنم ، مادر ؟ مگر خون که خوردم
سرفه ها ، تک سرفه ها ! قلبم تبه شد ، مرد. مردم
بس کنین آخر ، خدارا ! جان من بر لب رسیده
آفتاب عمر رفته ... روز رفته ، شب رسیده
زیر آن سنگ سیه گسترده مادر ، رختخوابم
سرفه ها محض خدا خاموش ، می خواهم بخوابم

عشقها ای خاطرات ای آرزوهای جوانی  
اشکها ! فریادها ای نغمه های زندگانی
سوزها ... افسانه ها ... ای ناله های آسمانی
دستتان را میفشارم با دو دست استخوانی
آخر ... امشب رهسپارم سوی خواب جاودانی
هر چه کردم یا نکردم ، هر چه بودم در گذشته
کرچه پود از تار دل ،‌تار دل از پودم گسسته
عذر می خواهم کنون و با تنی درهم شکسته
می خزم با سینه تا دامان یارم را بگیرم
آرزو دارم که زیر پای دلدارم بمیرم
تالیاس عقد خود پیچید به دور پیکر من
تا نبیند بی کفن ،‌فرزند خود را ، مادر من
پرسه می زد سر گران بر دیدگان تار ،‌خوابش
تا سحر نالید و خون قی کرد ، توی رختخوابش
تشنه لب فریاد زد ، شاید کسی گوید جوابش
قایقی از استخوان ،‌خون دل شوریده آبش
ساحل مرگ سیه ، منزلگه عهد شبابش
بسترش دریای خونی ، خفته موج و ته نشسته
دستهایش چون دو پاروی مج و در هم شکسته
پیکر خونین او چون زورقی پارو شکسته
می خورد پارو به آب و میرود قایق به ساحل
تا رساند لاشه ی مسلول بیکس را به منزل
آخرین فریاد او از دامن دل می کشد پر
این منم ، فرزند مسلول تو ، مادر ،‌باز کن در
باز کن، ازپا فتادم ... آخ ... مادر
م... ا...د...ر

 



موضوعات مرتبط: ادبی ، شعر کارو - هذیان یک مسلول ، ،
برچسب‌ها:


تاريخ : 12 / 11 / 1390برچسب:, | 6:11 بعد از ظهر | نویسنده : محمد موسوی |

الا ای داور دانا تو میدانی که ایرانی    
چه محنتها کشید از دست این تهران و تهرانی
چه طرفی بست از این جمعیت ایران جز پریشانی
چه داند رهبری سر گشته صحرای نادانی
چرا مردی کند دعوی کسی کو کمتر است از زن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من



تو ای بیمار نادانی چه هذیان و هدر گفتی
به رشتی کله ماهی خور به طوسی کله خر گفتی
قمی را بد شمردی اصفهانی را بتر گفتی    
جوانمردان آذربایجان را ترک خر گفتی
تو را آتش زدند و خود بر آن آتش زدی دامن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

 

تو اهل پایتختی باید اهل معرفت باشی
به فکر آبرو و افتخار مملکت باشی
چرا بیچاره مشتی وحشی و بی تربیت باشی
به نقص من چه خندی خود سراپا منقصت باشی
مرا این بس که میدانم تمیز دوست از دشمن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

 

گمان کردم که با من همدل و همدین و همدردی
به مردی با تو پیوستم ندانستم که نامردی 

چه گویم بر سرم با ناجوانمردی چه آوردی
اگر میخواستی عیب زبان هم رفع میکردی
ولی ما را ندانستی به خود هم کیش و هم میهن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

 

به شهریور مه پارین که طیارات با تعجیل
فرو میریخت چون طیر ابابیلم به سر سجیل
چه گویم ای همه ساز تو بی قانون و هردمبیل
تو را یک شب نشد ساز و نوا در رادیو تعطیل
ترا تنبور و تنبک بر فلک میشد مرا شیون
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من


بدستم تا سلاحی بود راه دشمنان بستم
عدو را تا که ننشاندم به جای از پای ننشستم
به کام دشمنان آخر گرفتی تیغ از دستم
چنان پیوند بگسستی که پیوستن نیارستم
کنون تنها علی مانده است و حوضش چشم ما روشن    !
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

 

چو استاد دغل سنگ محک بر سکه ما زد
ترا تنها پذیرفت و مرا از امتحان وا زد
سپس در چشم تو تهران به جای مملکت جا زد
چو تهران نیز تنها دید با جمعی به تنها زد
تو این درس خیانت را روان بودی و من کودن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

 

چو خواهد دشمنی بنیاد قومی را براندازد
نخست آن جمع را از هم پریشان و جدا سازد
چو تنها کرد هریک را به تنهایی بدو تازد
چنان اندازدش از پا که دیگر سر نیفرازد
تو بودی آنکه دشمن را ندانستی فریب و فن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

 

چرا با دوستدارانت عناد و کین و لج باشد
چرا بیچاره آذربایجان عضو فلج باشد
مگر پنداشتی ایران ز تهران تا کرج باشد
هنوز از ماست ایران را اگر روزی فرج باشد
تو گل را خار میبینی و گلشن را همه گلخن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

 

تو را تا ترک آذربایجان بود و خراسان بود
کجا بارت بدین سنگینی و کارت بدینسان بود
چه شد کرد و لر و یاغی کزو هر مشکل آسان بود
کجا شد ایل قشقایی کزو دشمن هراسان بود
کنون ای پهلوان پنبه چونی نه تیر ماند و نی جوشن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

 

کنون گندم نه از سمنان فراز آید نه از زنجان
نه ماهی و برنج از رشت و نی چایی ز لاهیجان
از این قحط و غلا مشکل توانی وارهاندن جان
مگر در قصه ها خوانی حدیث زیره و کرمان
دگر انبانه از گندم تهی شد دیزی از بنشن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

                                                                




موضوعات مرتبط: ادبی ، شعر شهریار- تهران و تهرانی ، ،
برچسب‌ها:


تاريخ : 11 / 11 / 1390برچسب:, | 4:18 بعد از ظهر | نویسنده : محمد موسوی |

 

پروانه وش از شوق تو در آتشم امشب

می سوزم و با این همه سوزش خوشم امشب

در پای من افتاد مه از شوق که دانست

مهمان تو خورشید رخ مهوشم امشب

در راه حرم قافله از سوسن و سنبل

وز سرو و صنوبر علم چاوشم امشب

بزدای غبار از دل من تا بزداید

زلف پریان گرد ره از مفرشم امشب

کوبیده بسی کوه و کمر سرخوش و اینک

در پای تو افتاده ام و بی هشم امشب

یارب چه وصالی و چه رﺅیای بهشتی است

گو باز نگیرند سر از بالشم امشب

بلبل که شود ذوق زده ، لال شود ، لال

ای لاله نپرسی که چرا خامشم امشب

در چشم تو حوری است بهشتی که نوازد

با جام زرافشان و می بی غشم امشب

ما را به خدا باز گذارید ، خدا را

این است خود از خلق خدا خواهشم امشب

قمری ز پی تهنیت وصل تو خواند

بر سرو ، سرود غزل دلکشم امشب

 



موضوعات مرتبط: ادبی ، شعر شهریار- آتش شوق ، ،
برچسب‌ها:


تاريخ : 10 / 11 / 1390برچسب:, | 10:46 قبل از ظهر | نویسنده : محمد موسوی |

ای شب از رویای تو رنگین شده

سینه از عطر توام سنگین شده

ای به روی چشم من گسترده خویش

شادیم بخشیده از اندوه بیش

همچو بارانی که شوید جسم خاک

هستیم زآلودگیها کرده پاک

ای تپشهای تن سوزان من

آتشی در سایه مژگان من

ای زگندمزارها سرشارتر

ای ز زرین شاخه ها پر بارتر

ای در بگشوده بر خورشیدها

در هجوم ظلمت تردیدها

با توام دیگر زدردی بیم نیست

هست اگر ، جز درد خوشبختیم نیست

این دل تنگ من و این بار نور

های و هوی زندگی در قعر گور

ای دو چشمانت چمنزاران من

داغ چشمت خورده بر چشمان من

پیش از اینت گر که در خود داشتم

هر کسی را تو نمی انگاشتم

درد تاریکیست درد خواستن

رفتن و بیهوده خود را کاستن

سر نهادن بر سیه دل سینه ها

سینه آلودن به چرک کینه ها

در نوازش نیش ماران یافتن

زهر در لبخند یاران یافتن

زر نهادن در کف طرّارها

گمشدن در پهنه بازارها

آه ، ای با جان من آمیخته

ای مرا از گور من انگیخته

چون ستاره با دو بال زرنشان

آمده از دوردست آسمان

از تو تنهائیم خاموشی گرفت

پیکرم بوی هماغوشی گرفت

جوی خشک سینه ام را آب تو

بستر رگهام را سیلاب تو

در جهانی این چنین سرد و سیاه

با قدمهایت قدمهایم براه

ای به زیر پوستم پنهان شده

همچو خون در پوستم جوشان شده

گیسویم را از نوازش سوخته

گونه هام از هرم خواهش سوخته

آه ای بیگانه با پیراهنم

آشنای سبزه زاران تنم

آه ، ای روشن طلوع بی غروب

آفتاب سرزمینهای جنوب

آه ، آه ای از سحر شاداب تر

عشق دیگر نیست این ، این خیره گیست

چلچراغی در سکوت تیره گیست

عشق چون در سینه ام بیدار شد

از طلب پا تا سرم ایثار شد

این دگر من نیستم ، من نیستم

حیف از آن عمری که با من زیستم

ای لبانم بوسه گاه بوسه ات

خیره چشمانم به راه بوسه ات

ای تشنجهای لذت در تنم

ای خطوط پیکرت پیراهنم

آه می خواهم که بشکافم زغم

شادیم یکدم بیالاید به غم

آه می خواهم که برخیزم زجای

همچو ابری اشک ریزم های های

این دل تنگ من و این دود عود

در شبستان زخمه های چنگ و رود

این فضای خالی و پروازها

این شب خاموش و این پروازها

ای نگاهت لای لائی سحربار

گاهوار کودکان بیقرار

ای نفسهایت نسیم نیمخواب

شسته ازمن لرزه های اضطراب

خفته در لبخند فرداهای من

رفته تا اعماق دنیاهای من

ای مرا با شور شعر آمیخته

این همه آتش به شعرم ریخته

چون تب عشقم چنین افروختی

 لاجرم شعرم به آتش سوختی

  



برچسب‌ها:


تاريخ : 1 / 11 / 1390برچسب:, | 10:53 بعد از ظهر | نویسنده : محمد موسوی |

گفته بودی که چرا محو تماشای منی 

آنقدر مات که یکدم مژه برهم نزنی

مژه بر هم نزنم تا که زدستم نرود     

ناز چشم تو به قدر مژه برهم زدنی



برچسب‌ها:


تاريخ : 28 / 10 / 1390برچسب:, | 8:48 قبل از ظهر | نویسنده : محمد موسوی |
صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد